بگذار تا سخن آغاز کنیم از آنجایی که جهان، هنوز خاک خام بود و عقل، نخستین بار بر صفحه هستی دمید. از آن روز که... «ادامه مطلب» ...
سلطنتی بیانقراض و پادشاهی بیمرز
در ستایش علم، معلّم و متعلّم
بگذار تا سخن آغاز کنیم از آنجایی که جهان، هنوز خاک خام بود و عقل، نخستین بار بر صفحه هستی دمید. از آن روز که نور معرفت، پرده ظلمت جهل را شکافت، علم، تاج جاودانهای شد که نه زوال را بر آن راهی بود، نه غروب را مجالی. سلطنتی بیانقراض، پادشاهی بیمرز، که نه با شمشیر که با قلم گشوده شد، و نه با زر و زور که با بصیرت و درایت استوار ماند.
علم، آن گوهر ناب که در مغز و قلب آدمینشانده شد، از نخستین نَفَس تا واپسین نگاه، مشعل راه و رفیق بیادعای سفر است. سلطنتی که تاج آن نه موروثی، بلکه اکتسابی است؛ نه از نژاد و نسب، بلکه از تلاش و طلب میروید. و در این پادشاهی، معلم است که چونان سلطان سخن و سرافراز اندیشه، بر تخت هدایت تکیه زده است. نه با جبروت دنیوی، بل با وقار دانایی و فروتنی دل. اوست که راهها را مینماید، بیآنکه ادعای مالکیت کند؛ میسوزد و میتابد، بیآنکه نوری برای خود طلب کند.
و دانشآموز و شاگرد، نه رعیت فرمانپذیر، بلکه سربازی شریف است؛ عاشق سلوک در کوچهپسکوچههای دانایی، پاسدار باروهای اندیشه و جوینده کمال. اوست که با هر پرسش، سدی را فرو میریزد، و با هر فهم، پلی به فردا میسازد.
او چونان جوانهای است که در سایهسار معرفت معلم میروید، میبالد و روزی درختی میشود که دیگران در سایهاش بیاسایند.
رابطه استاد و شاگرد، نه همچون معاملهای زودگذر، بلکه پیمانی ازلیست، آمیخته به مهر، وقار، ایمان، و اعتماد. پیوندی که اگر از جنس دل باشد، چون رابطه «شمس و مولانا»، به آتشی بدل میشود که هزاران چراغ را میافروزد؛ و اگر از جنس سطح و سود باشد، بیاثر و بیثمر خواهد بود.
اینجا، سخن از سلطنت علم است و تاجداران آن؛ از مبارزان راه روشنایی، از سپاهیان جویای دانایی و رابطهای که اگر قدسیوار باشد، هم سبب روشنایی و بالندگی بیشتر علم است، و هم دلها را روشن و بالنده میسازد. این، دعوتی است به تماشای حکومتی که مرزهای آن، آفاق جان انسان است؛ و سرزمین آن، قلبهایی است که به روشنایی فهم، ایمان دارند.
1. در ستایش علم
علم، آتشیست افروخته از مشعل حقیقت؛ نوریست که از ژرفای آفرینش میتابد و انسان را از ظلمت جهل به آستانۀ روشنای دانایی میکشاند. علم، عصارۀ تجربۀ قرون و ثمرۀ تأمل انبیاء، حکیمان و فرزانگان است. در پهنۀ تاریخ، هیچ دستاوردی بیپشتوانۀ علم، پایدار نمانده است، و هیچ تمدنی بیتعلیم و تعلم، سر بر افلاک ننهاده است.
علم، بال پرواز روح بشر است، بالی که نه خاک را میشناسد و نه محدود به جسم است؛ روح را به بلندای حقیقت میبرد، جایی که خیر و شر، حق و باطل، نور و ظلمت، با چشم دل دیده میشوند. و چه زیبا گفت امام علی علیهالسلام: «العِلمُ سُلطانٌ مَن وَجدَهُ صالَ بِهِ وَ مَن لَم یَجِدهُ صیلَ عَلَیه.» علم، سلطنت و قدرت است، هر که آن را بیابد با آن چیره و پیروز شود، و هر که آن را نیابد مغلوب و تباه گردد.(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲۰، ص۳۱۹)
علم، عصای دست پیامبران بود در عبور از جهالت اقوام. علم، بال پرواز اولیاء بود به اوجهای بینهایت. علم، نه فقط دانستن است، که شعلهایست مقدس، فروزان در مشعل دلها. هر گاه فردی، چراغی درونش روشن شود و آن را به دیگران ببخشد، درختی از نور کاشته است در شبستان بشریت. افلاطون، سقراط، فارابی، ابنسینا، رازی و...، نه تنها مردان علم، که فانوسهای راه بودند برای عبور تاریخ از جهل به دانایی.
چه با شکوه است لحظهای که قطرهای از علم، جان تشنهای را سیراب کند؛ این لحظه، خاستگاه بعثتها و آغاز رسالتهاست.
آموزش علم، کاشتن درختیست که هر برگ آن میوهای از آگاهیست؛ معلم، باغبان این بوستان است و دانشآموز، تشنهای بر لب چشمۀ حکمت. آموزش، نه صرف انتقال معلومات، که دمیدن جان در جان دیگران است. علم نه در کتاب، که در جانهای روشن و ذهنهای باز میبالد.
2. در ستایش معلّم
معلم، باغبان جانهاست؛ کسی که نهال نادانی را از ریشه برمیکند و تخم آگاهی میپاشد در زمین روح. معلم، فراتر از آموزگار، پاسدار نور است. معلم، کسیست که چراغی به دست میگیرد و در ظلمت راه میافتد، تا رهروان را به منزل دانایی برساند. او فانوسیست در دستهای تاریخ، که راه را برای نسلها روشن میسازد. معلم، تبلور صبر، مهر، دانایی و فروتنی است.
بنابر آیه شریفه «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا»(بقره/31) خداوند متعال نخستین معلم است و پیامبران الهی که وظیفه تعلیم آیات الهی را بر عهده دارند همه، معلمان بشریت هستند. مقام معلم آنقدر با ارزش است که پیامبر گرامیاسلام(ص) خود را معلم نامیده است: «إنّما بُعثتُ مُعلِّماً» من برانگیخته شدم تا معلم باشم.(کنزالعمّال، ح28873) و چه فخر بالایی که نبوت، با معلمی پیوند خورده است.
مقام معلم، مقام خلقت دوبارۀ انسان است. معلم، از گِل خام، پیکری میسازد که اندیشه دارد، وجدان دارد، درک دارد. او نه تنها میآموزد، بلکه میسازد، پرورش میدهد، میبالاند. و در سکوت و بیادعایی، جامعهای را پی میریزد سرشار از انتخاب، بر مبنای آگاهی و آزادگی. هر که تعلیم میدهد به راستی و درستی، در پی اصلاح انسان است و هر که اصلاح انسان کند، جهان را به سوی خیری عظیم دگرگون میسازد.
معلم، ایثارگر است؛ از خود میگذرد تا دیگری قد بکشد. همچون شمع، میسوزد تا دیگران روشن شوند. زبانش، کلید درهای بستۀ ذهن است و نگاهش، روزنهای به افقهای روشن.
گرامیداشت معلم، نه در گُل و لوح، بلکه در اندیشیدن، در ادامۀ راه او، و در احترام به علم و فضیلت است. هر شاگردی که مسیر رشد خود را ادامه میدهد، شعلهای از چراغ معلم است که خاموش نشده است.
3. در ستایش متعلّم
هر که علم آموزد و آن را به کار گیرد، همچون چراغیست که نه تنها راه خویش، که راه دیگران را نیز روشن میسازد.
دانشآموز، طالب نور است؛ کسیکه هنوز از افق جهل بهسوی دانایی رهسپار است. او بذرِ توانایی در خاک استعداد خویش دارد. مرتبۀ دانشآموز، نه پایینتر از معلم، بلکه مکمل اوست. هیچ معلمیبی شاگرد معنا ندارد؛ چنانکه هیچ آتشی بی هیزم دوام نمیآورد.
علمآموزی، عبادت خردمندانۀ روح است. هرگاه شاگردی با اشتیاق به دانستن نزدیک شود، افق فهم، چونان خورشید بر ذهن او میتابد. دانشآموزی و دانشجویی، سلوک است؛ راهیست بهسوی روشنایی، که جز با تواضع، تلاش، و عشق به دانستن نمیتوان در آن پای نهاد.
شاگرد، جویندۀ راه است؛ آنکه با عطش دانستن میآید و جان خود را به جویبار علم میسپارد. شاگرد، مزرعهایست آماده، که با دستان معلم شکوفا میشود. او باید فروتن باشد، مشتاق باشد، پذیرنده باشد؛ همچون زمینی که تشنه و بیهیاهو، باران را در آغوش میگیرد.
شاگرد خوب، نه تنها گوش میسپارد، بلکه با جان درک میکند. در طلب دانایی، رنج میبرد، میپرسد، میکوشد، میبالد. هر که شاگردی کند طلب حقیقت را با صدق نیت، روزی معلمیخواهد کرد به سوی سعادت.
شاگرد، بردۀ استاد نیست، ولی تا همیشه بندۀ بندهپروری است که او را از ذره بودن به آفتاب شدن رهنمون شد. چنانکه در روایتی منسوب به امیرالمؤمنین علی(ع) آمده است: «من علّمنی حرفاً فقد صیّرنی عبداً»؛ هر کس به من حرفی بیاموزد، مرا بندۀ خود ساخته است.(جامع السعادات، ج3، ص141). همچنین از پیامبر(ص) نقل است: «مَنْ تَعَلَّمْتَ مِنْهُ حَرْفاً صِرْتَ لَهُ عَبْدا» از هرکس گفتهاى آموختى، بندهاش شدهاى.(عوالی اللئالی، ج 1، ص 292)
4. استاد شایسته کیست؟
استاد شایسته، چراغیست که در باد نمیلرزد؛ دلیست آرام در طوفان جهل. استاد واقعی، از جنس آگاهیست، اما با جامۀ فروتنی. او نمیآموزد تا برتری جوید، بلکه میآموزد تا برافروزد، تا زایش فکری و اخلاقی را رقم زند.
استاد، تنها آموزگار نیست؛ راهنماست، مربی است، الهامبخش است. استادی شایسته است که اول، خود اهل علم و اخلاق باشد؛ دوم، به زبان فهم شاگردان سخن گوید؛ سوم، آینهدار عشق باشد به دانایی و دانستن.
ویژگیهای استاد شایسته:
ـ دانایی همراه با درک و حکمت، نه صرف اطلاعات.
ـ تواضع و احترام به شخصیت شاگرد.
ـ شوق به آموزش و نیت پاک در انتقال حقیقت.
ـ صبوری و بصیرت در هدایت ذهن ناپخته.
ـ خلاقیت در آموزش، و بهرهگیری از روشهای متنوع.
ـ اخلاقمداری و الگوبودن در رفتار و گفتار.
- آگاهی ژرف در حوزۀ تخصص خود
- قدرت بیان و انتقال مفاهیم
- صبر در آموزش و مدارا با تفاوتها
- انگیزهبخشی و پرورش شخصیت
- فروتنی در برابر حقیقت
- شوق و شورمندی نسبت به رشد شاگردان
ـ خود را همواره و در همه حال موظف به پاسخگویی به شاگرد دانستن
5. شاگرد شایسته کیست؟
شاگرد خوب، کسیست که با دلی خالی و ذهنی تشنه، به جستجوی دانایی میآید. او نه تنها مشتاق علم، که شایستۀ دریافت آن است. او از پرسش نمیهراسد، و از هر پاسخی قانع نمیشود؛ چرا که طالب فهم عمیق است، نه رضایت سطحی و باوری بیریشه.
شاگردی، صرفاً حضور در کلاس درس استاد نیست؛ آمادگی روح است برای دریافت حقیقت. شاگرد شایسته، کسیست که ذهنی پویا، قلبی فروتن، و انگیزهای سوزان برای دانستن دارد.
ویژگیهای شاگرد شایسته:
ـ فروتنی در برابر علم و معلم.
- ادب و احترام به استاد
ـ اشتیاق و عطش به یادگیری و پویایی در دریافت.
ـ پرسشگری سنجیده و همراه با ادب.
ـ تعهد به رشد فردی و اجتماعی.
ـ نظم، دقت، و استقامت در مسیر تعلیم.
- پشتکار در پژوهش و تمرین
- پذیرش نقد و تلاش برای رشد
ـ کم نیاوردن و درجا نزدن در مسیر تعلّم
ـ خود را همواره و در همه حال موظف به پاسخگویی به استاد دانستن
6. رابطۀ استاد و شاگرد
رابطۀ استاد و شاگرد، چونان رابطۀ باغبان و گل است؛ باغبان بدون گل، و گل بدون باغبان پژمردهاند. استاد بدون شاگرد، رسالتش بیثمر است، و شاگرد بدون استاد، سرگشته و بیراهنما.
رابطهی ناب استاد ـ شاگردی، رابطهایست معنوی و سرشار محبتی خالص، که در آن علم تنها ابزار است و رشد، غایت. در این رابطه، دو روح به هم گره میخورند؛ یکی با عطا، دیگری با پذیرش.
این رابطه، رابطهای قدسی است؛ پیوند دو روح است در مسیر حقیقت. نه صرفاً رابطهای رسمی، بلکه عهدیست نانوشته؛ عهدِ دانایی و شکوفایی. اگر استاد، خورشید است، شاگرد، آینهایست که نور را در خود میگیرد و میتاباند.
رابطهی مطلوب، رابطهایست آمیخته با عشق، احترام، آزادی در تفکر، اعتماد و صداقت دو سویه و رشد متقابل. در این رابطه، شاگرد نه مقلد صرف، که همراه و همپرسشگر استاد است.
در عالیترین شکل خود، رابطهی استاد و شاگرد به نوعی سلوک علمیو معنوی بدل میشود. استاد، همانند پیر طریق، شاگرد را نه تنها در یادگیری، بلکه در خویشتنیابی و تکامل انسانی همراهی میکند. شاگرد، تنها ذهنش نمیآموزد؛ روحش نیز تربیت میشود.
7. برخی از الگوهای تاریخی استاد ـ شاگردی
ـ افلاطون و سقراط: افلاطون، جانشیفتۀ حکمت سقراط بود؛ نه تنها سخنان او را آموخت، بلکه روح او را ادامه داد.
ـ امام صادق(ع) و هشام بن حکم: رابطهای سرشار از اعتماد، پرسشگری و پرورش.
ـ خواجه نصیرالدین طوسی و شاگردانش: علم را از زهدان نظر به میدان عمل آورد.
- علامه طباطبایی و شهید مطهری: پیوندی فکری، ایمانی و عاطفی میان آن دو برقرار بود؛ مطهری خود را پروردۀ مکتب علامه میدانست.
8. رابطۀ شمس و مولانا
رابطۀ شمس و مولانا، یکی از نابترین، عمیقترین و شورانگیزترین پیوندهای استاد و شاگردی تاریخ است. شمس، آتشی در دل مولانا افکند که از فقه و فتوا، به شعر و شور، از ذهن به دل، و از زبان به جان رسید.
مولانا، فقیهی متبحر بود، اما شمس، دلش را بیدار کرد و عمق و اوجی جاودانه و مثالزدنی بخشید. شمس، نه تنها معلم که آینهای بود برای مولانا تا خویشتنِ خویش را بیابد. این رابطه، مبتنی بر سلوک، فنا، و دگردیسی بود؛ استاد، در شاگرد گم شد، و شاگرد، استاد را در خویش یافت.
مولانا، پیش از دیدار شمس، صاحب علم بود؛ پس از آن، صاحب عشق شد. شمس، پرسشی بود که مولانا را به پاسخهای تازه رساند. آن دو، هر یک هم استاد بودند و هم شاگرد؛ هم راهبر و هم همراه.
این رابطه، سرشار بود از:
- رهایی از قید و قالب
- جوشش از درون
- انقلاب درونی و تحولی بنیادین
- سلوک مشترک و تعالی روحانی
9. نکات مهم برای استادان و شاگردان
به استادان:
- استادان باید به یاد داشته باشند که هر کلامشان، بذر اندیشهای در ذهنها میکارد؛ پس کلامینکارند که خار بروید.
- در این رابطه، نه سلطه باشد و نه تبعیت کور؛ بلکه مشارکت و بالندگی.
- استاد، باید هدایتگری روشنگر باشد، نه جبّارِ تحمیلگر.
ـ علم را با عشق و فروتنی آموزش دهید، نه با تکبر و تفوق.
- شاگرد را نه همچون ظرفی خالی، بلکه جویندهای در مسیر ببینید.
- با قلب، جان و عمل خود تعلیم دهید، نه صرف زبان.
به شاگردان:
- شاگردان باید بدانند که علم، تنها بهدستآوردن اطلاعات نیست؛ بلکه یافتن خویش در آیینۀ حقیقت است.
ـ شاگرد، باید جویندهای عمیق باشد، نه پیرو بیفکر.
ـ با ادب، پرسش کنید؛ با تلاش، پیش بروید.
ـ پرسش کنید برای افزایش علم، نه محک دانایی.
- استاد را نه معصوم، بلکه راهنما بدانید.
- فهم را بجویید، نه نمره و مادیّت را؛ رشد را بخواهید، نه شهرت را.
10. پایان سخن: در محضر عالم آل محمد(ص)
از چشمهسار نورانی حکمتِ امام رضا علیهالسلام، سخنانی به یادگار مانده است که جان را روشنی میبخشد و خرد را به قلههای بینش میکشاند. (منبع این احادیث: الأمالی للطوسی، ، ص488)
*طلب دانش از سرچشمههای ناب
امام فرمودند: «فَاطْلُبُوا الْعِلْمَ فِی مَظَانِّهِ»
پس دانش را بجویید از جایگاههای شایستهاش، از هر کجا که پرتویی از حقیقت و بصیرت بتابد. علم را همانجا بجویید که بوی یقین میآید و نشان حکمت پیداست؛ که علم در دل هر سخن و هر کتاب نیست، بلکه در دل صاحبان بصیرت است.
*گرفتن دانش از اهل آن
و فرمودند: «وَ اقْتَبِسُوهُ مِنْ أَهْلِهِ»
از چراغ وجود دانایان، روشنی بجویید. علم را از آنان بستانید که اهل آناند؛ آنان که نهتنها دانا، که دانای راستیناند؛ پاکدلانی که علم را به امانت نگه داشتهاند، و سخنشان بر دل مینشیند چون باران بر خاکِ تشنه.
*آموختن برای خدا، نیکوترین نیکیها
فرمودند: «تَعْلِیمُهُ لِلَّهِ حَسَنَة»
آموختن علم، آنگاه که برای رضای خدا باشد، نیکوییایست که همسنگ هیچ نیکی نیست. اگر دلی بخواهد علم را تنها برای هدایت خلق و رضای خالق بیاموزد، پاداشش در درگاه خدا، حسنهایست عظیم.
*مذاکره علم، تسبیح پروردگار
و چه زیبا فرمودند: «الْمُذَاکَرَةُ فِیهِ تَسْبِیحٌ»
مذاکره و گفتوگوی علمی، چونان ذکر خداست؛ نشستن در محضر استاد، اندیشیدن در معانی، و شنیدن سخن حکمتآمیز، همتراز تسبیح و یاد خداوند است. گویی هر پرسش و هر پاسخ، تسبیحیست بر زبانِ جان.
*تعلیم علم به اهلش، راهی به سوی قرب الهی
و فرمودند: «بَذْلُهُ لِأَهْلِهِ قُرْبَةٌ إِلَی اللهِ»
آنکس که علم را به اهلش ارزانی دارد و دلهای مستعد را سیراب کند، به خداوند نزدیک میشود. این بخششِ علم، پلیست از خاک تا افلاک. چه مقامیدارند معلمانی که دانش را نه به طمع نام و نان، بلکه برای تقرب به حق به جویندگان و تشنگان حقیقت میآموزند.
لینک این مطلب:
http://rahemoghaddas.blog.ir/post/448