loading...

راه مقدس

آثار و نوشته‌های محمدمهدی مقدم

بازدید : 350
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 21:25
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راه مقدس

زاینده خیر یا شر

زن اگر فکر کند، برتر از فرشتگان است و چنانچه مکر نماید، استاد شیطان... «ادامه مطلب» ...

فرشته یا شیطان!

عقل، محل اندیشه و فکر است و مکر، ثمرهٔ نفس. هرچه فکر انسان، رشدیافته تر گردد، به ناتوانی خویش در جهان آفرینش، بیشتر پی می‌برد، و خود را ذره‌‌‌ای ناچیز در عظمت خلقت به حساب آورده، و از این روی، خویش را حقیقتا «هیچ» تلقی کرده و عددی به حساب نمی‌آورد؛ پس آدمی‌به قدرت تعقل و تفکر، از خودبینی و منیت و نفسانیت، تهی شده و هرگز به نفس خود، اجازهٔ خدعه و نیرنگ با هیچ کس نمی‌دهد.

چراکه عاقل، نه تنها از نقش نحس نیرنگ، بری و بیرنگ است، بلکه بر این باور و فرهنگ است که وقتی بومرنگ مکر مکاری، آهنگ کسی کرد، دیر زمانی نخواهد پایید که خدنگ حیات خدعه گر شده و عواقب مادی و معنوی آن، دامان زندگی خودش و عزیزانش را خواهد گرفت.

انسان صاحب عقل، به جنگ نفس رفته و با تدبر و تدبیر، راه مکاری و فریب را بر وی می‌بندد و خود را به مدد نعمت فکر، از نقمت مکر، می‌رهاند.

از زن مکار بپرهیز

مکر، نتیجهٔ بی فکری و بی تدبیری است که ریشه در نفاق دارد و نفاق، میوهٔ درخت دروغ است.

فرقی نمی‌کند که دیندار، مقدس مآب و ظاهرالصلاح باشیم یا بی دین و کافر؛ تا زمانی که به راحتی آب خوردن، دروغ کوچک و بزرگ می‌گوییم و از کذب، پلی می‌سازیم برای برون رفت از مشکلات یا رسیدن به اهدافمان، بر بستر نفاق در حرکتیم، و چه بخواهیم یا نه، چه بدانیم یا خیر، منافقیم و نفاق در وجودمان، ریشه دوانده است؛ و حقیقت تلخ، این است که اهل نفاق، مدام در حال مکاری اند و منافق با مکر و فریب، عجین است.

مکر برخاسته از نفاق زاییدهٔ دروغ، زنانه و مردانه ندارد، هر دو باطل است، هر دو شوم است، هر دو خانمان سوز و آخرت خراب کن است؛ اما جنس زنانه اش دهشت انگیزتر، فریبنده تر و ویران کننده تر است؛ که مکر زن، چنان می‌کند با عالم و آدم، که نکرد شیطان با ابوالبشر و بشر، مغول با ایران و ایرانی، و اسکندر با زمین و ساکنین این کرهٔ خاکی!

برتر از فرشتگان

زن اگر فکر کند، برتر از فرشتگان است و چنانچه مکر نماید، استاد شیطان!

نه در لطافت و رحمت، هیچ مردی به پای زن می‌رسد و نه در شقاوت و حیلت!

زن اهل فکر، خانه و خانواده ات را آباد و مصفا می‌کند، و زن اهل مکر، خاندانت را بر باد فنا می‌دهد!

زن اهل فکر، تندیسی از رقت قلب و مهربانی است و زن اهل مکر، جرثومه‌‌‌ای با قلب یخی و روح سنگی!

زن اهل فکر، منبع انرژی مثبت و آرامش است و زن اهل مکر، منشأ فتنه و آشوب و ناآرامی!

زن اهل فکر، رازدار و عیب پوش است و زن اهل مکر، خبرچین و آبرو بر!

زن اهل فکر، خوش بیان و شیرین زبان است و زن اهل مکر، بدزبان و تلخ خو!

زن اهل فکر، غبطه می‌خورد و حسرت، نه؛ و زن اهل مکر، حسادت می‌ورزد ‌و رفاقت، نه!

زن اهل فکر، صادق و حقیقت طلب است و زن اهل مکر، دروغگو و تهمت زن!

زن اهل فکر، محور اتحاد و اتصال است و زن اهل مکر، مایه افتراق و انفصال!

زن اهل فکر، چراغ روشن خانه و منزل است و زن اهل مکر، سبب ظلمت و تاریکی سرا و محفل!

زن اهل فکر، ستون خیر و انس و دوستی است و زن اهل مکر، محور شر و دوری و دشمنی!

زن اهل فکر، راهنما و همراهی همدل و هماهنگ در مسیر پاکی‌ها و نیکی‌هاست، و زن اهل مکر، راهبر و هم پیالهٔ ناپاکی‌ها و بدی‌ها!

زن اهل فکر، قناعت گری بساز و سخاوتمندی چشم و دل سیر است، و زن اهل مکر، مسرفی بهانه گیر و خسیسی سیری ناپذیر!

زن اهل فکر، زود می‌بخشد و دلی نرم و بی کینه دارد، و زن اهل مکر، مغزش بایگانی مو به موی کدورتهاست و دلی سخت و پر کینه دارد!

زن اهل فکر، دست خدا و مظهر ایثار و وفا، و جلوهٔ جلیل و جمیل کبریاست، و زن اهل مکر، پنجه‌های ابلیس خناس و خبیثه‌‌‌ای خودخواه و ناسپاس، و پر افاده‌‌‌ای محبت ناپذیر و زشت سیرت و بی وفاست!

زن اهل فکر، مادری پر محبت و باگذشت، خواهری همراه و دلسوز، همسری با وفا و مهربان، دختری همدم، مادربزرگی دوست داشتنی، مادرزن یا مادرشوهری فهمیده و گره گشا، خواهرزن یا خواهرشوهری با معرفت، عروسی پرعاطفه، خاله‌‌‌ای غمخوار، عمه‌‌‌ای خواستنی، دوستی شفیق، و مؤنثی با تمام ویژگی‌های مثبت و زنانگی‌های ارزنده، در هر نسبت و جایگاهی است؛

استاد شیطان

و اما زن اهل مکر، فرقی نمی‌کند، مادر باشد یا خواهر، همسر باشد یا دختر، مادربزرگ باشد یا مادرزن و مادرشوهر، عروس باشد یا خواهرزن و خواهرشوهر، خاله باشد یا عمه، دوست باشد یا در هر نسبت و جایگاه دیگری، او را مؤنثی با بسیاری از ویژگی‌های منفی، خواهی یافت که زنانگی‌های کثیف نفس محورش، از او دیو سیاهی و هیولای تباهی ساخته است!

که زن اهل فکر، گل بی خار است و دوای هر بیمار و غمگسار هر دل زار؛ و زن اهل مکر، گل گوشتخوار است و زهر کشندهٔ مار و حیوانی درنده و‌هار!

آری! زن، گل است؛ یا گل مکرمهٔ گلشن بهشت، و یا گل مزبلهٔ گلخن جهنم بدسرشت.

زنان، ثروتهای گرانبهای خلقت، گنجینه‌های لایزال آرامش و محبت، و واسطه‌های پر قدر و منزلت رحمت و سعادتند، اگر اهل فکر باشند، نه مکر؛

که مکر زن از او، فتانه‌‌‌ای قُطّامه، قدّیسه‌‌‌ای ابلیسه، و طنازی خانه بر انداز خواهد ساخت...

دامان زن اهل فکر، به اعلاعلیین و معراجت می‌برد، و دام زن اهل مکر، به اسفل السافلین زمین گرمت می‌زند.

زن اهل فکر، به عالمی‌می‌ارزد و زن اهل مکر، به کاهی، نه!

زن فکور

هرچه در توان داری و هرچه از دست و زبانت بر می‌آید، برای زن فکور، انجام بده، که برای زن اهل فکر، باید جان داد؛

اما از زن اهل مکر، و زنان حیلت پیشه، بپرهیز، خواه مادرت باشد! که زن مکار و حیله گر، اعظم بلایا و اکبر نکبتهاست!

زن فکور، زنی پارسا و خوش طینت است که در کنارش آرام می‌گیری و رشد می‌کنی؛ صبوری و تغافل می‌آموزی؛ مؤدب به آداب انسانی و اخلاق الهی می‌گردی؛ جان میگیری و جان بخشیدن می‌آموزی؛ رشد می‌کنی و به تعالی و کمال، می‌رسی؛

اما زن مکار، چنان بالهای پرواز معنوی ات را می‌چیند که زمین گیر و درگیر نفس و نفسانیات شوی، و چنان فریبت می‌دهد و سرگرم اباطیلت می‌کند که مسیر حق و حقیقت را گم کنی؛ که خدعه‌های زنانه حتی می‌تواند، شیطان و شیطان صفتان را نیز غافلگیر کند!

در خوشی و ناخوشی، در نقصان و فزونی، در پستی و بلندی، در غم و شادی، در تنهایی و جمع، و در هر حال و احوالی، زن اهل فکر، پناهی دلخواه و مأمنی امن است؛ اما از زن اهل مکر، در همه حال باید دوری نمود و گریخت و به خالقش پناهنده شد که حق این است تا بگوییم: از مکر زن باید به خدا پناه برد.

زن می‌تواند آسیه، همسر فرعون؛ مریم، مادر عیسی؛ خدیجه، همسر محمد(ص)؛ فاطمه، همسر علی(ع) و مادر نسلی از معصومین(ع) باشد یا همسر لوط و ابولهب!

زن می‌تواند حقیقتا و در عمل، طریقتی فکور و فاطمی‌در پیش گیرد و محل خیرات و برکات باشد، یا در راه بیراه مکر و مکاری قدم بگذارد و منشأ ظلمات و بلیات!

لعبت تماشایی

زن می‌تواند جنان باشد یا زندان! اینکه یک زن، تلاش کند تا جنت جانبخش بیافریند یا جهنم جانگیر، به این بستگی دارد که از قوهٔ عقل و قدرت فکرش بهره بگیرد، یا از دریچهٔ نحس مکر و حیله وارد شده، و سوار بر مرکب خدعه، در جادهٔ نفسانیات بتازد!

زن، زندگی است؛ زن، زاینده است؛ زن، زنانگی‌هایی دارد که قلم را قدرت نگارشش نیست و زبان را توان بیان...

زن، فکرش، زندگی را روشن و شفاف می‌سازد، و مکرش، تیره و تار!

زن را فکرش، زایندهٔ خیر می‌سازد، و مکرش، مولد شر!

زنانگی‌های یک زن از او، لعبتی تماشایی و صنمی‌اهورایی می‌سازد، چنانچه وی را عروس فکرش، خرامان کند؛

یا بالعکس، او را منحرفی انحراف آفرین و خدعه گری خودبین می‌نماید، چنانچه وی را ابلیس مکرش فرمان دهد!

ای زن!

اینکه مرید فکر باشی یا فرمانبر مکر، به خواست خودت بستگی دارد؛

ببین چه هستی؟ بخواه چه باشی؟

فرشته یا شیطان!

إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفاً(نساء/۷۶)

إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ(یوسف/۲۸)

لاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلین(یوسف/۳۳)

وَ مِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَد(فلق/۴)

مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثىَ‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُون‏(نحل/۹۷)

یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ(حجرات/۱۳)ِ

لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/349

بازدید : 300
يکشنبه 17 اسفند 1398 زمان : 17:02
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راه مقدس

عید یعنی علی

علی٬ شاه مردان است؛ علی٬ الگوی همسران و پدران است؛ علی٬ راهبر حق و حقیقت رهروان است. در علی٬ عالی اعلا را می‌توان دید؛ با علی٬ میتوان سعید شد... «ادامه مطلب» ...

حضرت پدر

هر دری، دیوار و تکیه گاهی دارد و هر چهار دیواری، ستونی.

بی تکیه گاه و دیوار، در، بی معنا و سست است و بی ستون، چهار دیواری، واژگون و ویرانه.

اگر مادر، بر در است و در به در اولاد خویش، این پدر است که پشت و پناه آن در است و استوانه خانه و خانواده.

هر والدی، پدر نیست؛ هر واسطهٔ شکل گرفتن نطفه ای، پدر بودن نمی‌داند؛ همانگونه که هر مذکری مرد نیست و هر صاحب ذَکَری ، مردانگی نمی‌فهمد.

برای پدر بودن، باید مرد بود؛ باید اهل درد بود؛ باید مدام در حال نبرد بود؛ آن هم مجاهده‌‌‌ای سخت و مدام و جانکاه!

پدر اگر پدر باشد، در مصاف شدائد و مشکلات از پای نمی‌نشیند تا خاکستر اندوه و رنج بر رخسار خانواده اش ننشیند؛ می‌جنگد با روزگار غدار تا شادی بسیار را روزی خانوارش سازد.

پدر اگر پدر باشد، اهل قمار کردن است! نه آن قماری که آسایش و آرامش اهل و عیالش را به باد فنا دهد؛ هرگز!

بلکه او خودش را، جوانی اش را، تواناییهای جسمی‌و روحی و مادی و معنوی اش را بر سر قماری عشقناک میبازد.

او خود را به معرکه قماری می‌اندازد که نتیجه اش جز حراج خویشتن نیست.او عالمانه پای در قمارخانهٔ مقدسی می‌نهد که بازندگانش، برندگان همیشه دورانند و مجاهدان سربلند هر دو جهان.

او موهای سیاهش را می‌بازد تا سفیدبختی و سعادت فرزندانش را به نظاره بنشیند؛ او جان و توانش را میبازد تا دولت و شوکت اولادش را ببیند؛ او مال و اموالش را می‌بازد تا لبخند رضایت و آرامش دلبندانش را مشاهده نماید؛ او خودش را میبازد تا گرگ خواری و بی عزتی، پاره‌های تنش را ندرد و همای عزت و عافیت بر شانه‌های عزیزانش بنشیند.

پدر اگر پدر باشد، دستان پینه بسته اش مدال افتخار اوست؛ آنقدر می‌دود از پی معاش اهل منزل که راه را پر آبله می‌کند؛ خم می‌شود و نمی‌شکند، درد می‌بیند و دم بر نمی‌آورد، ایثار و از خود گذشتگی می‌کند و چشمداشت و انتظاری ندارد.

پدر اگر پدر باشد٬ زبانش حمایت است و عملش پشتیبانی؛ ماشین زیر پایش را می‌فروشد تا چرخ زندگی فرزندش بچرخد؛ خانه اش را کوچکتر می‌کند تا مازاد بهایش٬ سرمایه فرزندش شود برای زندگی آرام و شاد؛ فرش سرایش را به حراج می‌گذارد تا آسایش فرزندش به تاراج نرود.

پدر اگر پدر باشد٬ کاشف استعداد فرزند است٬ حامی‌رشد و شکوفایی توانایی‌ها و هنرهای جگرگوشه خویش است؛ او را در همه حال٬ در جایگاه فردی خواهی دید که برای به ثمر نشستن ثروتهای خدادادی دلبند مستعد خود٬ از هیچ کوشش مادی و معنوی‌‌‌ای دریغ نمی‌کند.

پدر اگر پدر باشد٬ عاشقانه به عشق پاک میوه دلش عشق می‌ورزد و او را در همسرگزینی و پی ریزی و پیشبرد زندگی مشترک٬ حمایت و یاری می‌نماید و از هر آنچه و هرآنکه٬ موجب آزار و ناآرامی‌عزیزانش گردد بیزار و منزجر است.

پدر اگر پدر باشد٬ غیور است در حلال و حرام الهی٬ نه متعصب نسبت به خواست خود و یا حرف و حدیث این و آن؛ او را پناهگاه امن و آرامی‌خواهی یافت برای درد و دلهای زنانه دخترانش؛ او را ملجأ آرامبخشی خواهی دید برای دلگویه‌های مردانهٔ پسرانش؛ او را تکیه گاه استواری خواهی شناخت برای هرچه به پشتوانه‌‌‌ای صادقانه و بی غل و غش نیاز دارد.

پدر اگر پدر باشد٬ در گفتار و کردار چنان است که اهالی خانه در نبودش لحظه شماری می‌کنند برای آمدنش٬ و در کنارش٬ خدا خدا می‌کنند برای کندتر شدن حرکت عقربه‌های ساعت تا بلکه زمان بیشتری را مشغول نوش جان نمودن از شراب طهور حضور شادی آفرین و آرامبخش٬ و وجود حمایتگر و صبورش باشند.

پدر اگر پدر باشد٬ مدیر و مدبر است٬ خدمتگزار همسر است٬ مایه عزت مادر است٬ باعث عزیز شدن پسر بزرگتر است٬ نازکش و پشتیبان دختر است٬ فراهم کننده سرمایه کار و زندگی فرزندان مذکر است.

پدر اگر پدر باشد٬ عطر نان حلالش مستت می‌کند؛ کلام امیدبخشش روحت را به پرواز در می‌آورد؛ افعال گره گشایش خاطرت را آسوده می‌سازد؛ راهنمایی‌های دلسوزانه و مشاوره‌های کاربردی اش٬ راهت را روشن می‌کند؛ و وجود پر برکتش مایهٔ رونق زندگی و اوج گرفتن کمال توست.

پدر اگر پدر باشد٬ با تمام قوا٬ حمایتگر است که معنا و مفهوم حقیقی پدر یعنی کسی را در زندگی ات داشته باشی که در هر مکان و زمان و شرایطی٬ حامی‌و پشت گرمی‌بی چون و چرایت باشد.

پدر اگر پدر باشد٬ تاج سر است؛ عزیزترین گوهر است؛ هرچه بر عمرش افزوده می‌شود گرانبهاتر می‌گردد؛ کتابخانه‌‌‌ای از تجربه‌های زرین و چهل ستونی مستحکم و بیقرین است.

قدم او را باید بر روی چشم گذاشت و در بالاترین جای خانه٬ جای داد؛ او را باید بر سر نهاد و تا همیشه عزیز داشت؛ او را باید پای بوسید و خاک قدمهایش را توتیای دیده نمود.

پدر اگر پدر باشد٬ دعایش دعای انبیاست و وجودش سراسر عشق و صفا. اگر کسی را در زندگی ات داری که برایت حقیقتا پدری می‌کند٬ هماره قدردانش باش؛ در زبان و عمل به پیشواز خدمت رسانی و مهرورزی خالصانه با او برو؛ که پدر یعنی مرام و معرفت مقدس و والا٬ و پدر بودن یعنی داشتن مروتی بی انتها و مودتی بی ریا.

پدر اگر پدر باشد٬ قدرت توأم با محبت خداوند را جلوه‌‌‌ای دیگر است؛ او بارقه رحمت حمایتگر حی داور است؛ او سنگ زیرین آسیاب و تسهیل گر حیات برتر است؛ او نوری از انوار مشعشع جمال و کمال حیدر است؛ او مرید مسلک علی و پیرو راه و رسم پدرانه‌ها و همسرانه‌های مردی است که وصی و جانشین پیامبر است؛ او مایهٔ سعادت و بهروزی اهل و عیال و فرزند و همسر است؛ او عید خانه و حال و احوال سعید خانواده‌‌‌ای حق و حقیقت محور است؛ او سربازی مهدی باور و مهدی یاور و مهدی پرور است.

پدرانی که خود را عاشق مهدی می‌دانند٬ می‌بایست بدانند برای پدری مهدوی بودن٬ باید علوی باشند؛ باید علی وار مردانگی کنند و چون علی٬ راه همسری و پدری در پیش گیرند تا به عید سعید پدرانه‌های ناب و الهی٬ مسعود و مأجور و مفتخر گردند.

که علی ولادتش عید است؛ ولایتش عید است؛ وجودش عید است. عید٬ یعنی علی؛ علی٬ سراسر عید است؛ علی٬ حقیقت عید است؛ زندگی و بندگی علی٬ یعنی عید و سعادت٬ و علویون سعادتمندند.

علی٬ شیر یزدان است؛ علی٬ شاه مردان است؛ علی٬ الگوی همسران و پدران است؛ علی٬ راهبر حق و حقیقت رهروان است.

در علی٬ عالی اعلا را می‌توان دید؛ با علی٬ میتوان سعید شد؛ که امام علی علیه السلام٬ عبد بینظیر خدا و عید اعلاست.

دوستت دارم حضرت پدر

لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/339

محمدمهدی مقدم

بازدید : 591
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 10:54
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راه مقدس

خدا قوت مجاهدان راه سلامت

کرونا، بیماری فراگیری که این روزها مهمان ناخوانده سرزمینمان شده است، یکبار دیگر بهانه‌‌‌ای شد تا سپاسگزار کادری دلسوز و ایثارگر باشیم که... «ادامه مطلب» ...

خدا قوت مجاهدان راه سلامت

کرونا، بیماری فراگیری که این روزها مهمان ناخوانده سرزمینمان شده است، یکبار دیگر بهانه‌‌‌ای شد تا سپاسگزار کادری دلسوز و ایثارگر باشیم که با پشتکار و محبت و دلسوزی بسیار، در خط مقدم نبرد با این ویروس قرار دارند.

قدردانی از این فرشتگان سخت‌کوش و مهربان اگرچه هرگز در قالب کلمات و جملات نخواهد گنجید اما؛

پزشک گرامی، بهیار و بهداشت یار ارجمند، پرستار عزیز و تک تک اعضای گرانقدر مجموعه بهداشت و درمان:

خدا قوت! خسته نباشید! اگرچه می‌دانیم خستگی را خسته کرده‌اید بس که از خودتان مایه می‌گذارید تا مبادا شرمسار خانوده‌هایی شوید که چشمشان به التیام دردهای عزیزانشان است؛ خستگی را خستۀ پایداری و استقامتتان در برابر ناملایمات و سختی‌ها می‌کنید تا آنجا که اغراق نیست اگر باور داشته باشیم، حتی در و دیوار خانه‌های بهداشت، درمانگاه‌ها و بیمارستانها از شما بابت این همه پایداری و مهرورزی، شرمسار است.

پرستاری، بالی است برای پرواز در آسمان رضایت خدا. پرستار، با شوق و رنج می‌کوشد تا رنج انسان را به شوق و آرامش برساند. آنگاه که دردمندی، سلامت خود را بازیابد؛ آنگاه که دستی به نشان شکر به آسمان، بلند شود؛ این ملائکند که پرستاران و طبیبان را می‌ستایند.

در بزرگی جایگاه و ارج و منزلت شما همین بس که علامه طباطبایی فیلسوف و مفسر بزرگ شیعه، خطاب به پرستاران و مراقبان بیماران می‌گوید:

«حاضرم ثواب ۷۰ سال نماز شبم را با یک شب مراقبت از بیمار عوض کنم»

و نیز، از جمله سخنانی که پیامبر صلی الله علیه و آله در آخرین روزهای عمر بابرکتشان در مسجد مدینه فرمودند، چنین است:

«من قام علی مریض یوما و لیلة، بعثه الله مع ابراهیم الخلیل علیه السلام، فجاز علی الصراط کالبرق اللامع، و من سعی لمریض فی حاجة فقضاها، خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه» (بحارالانوار، ج76، ص368 )

کسی که یک شبانه‌روز پرستاری بیماری را به عهده بگیرد، خداوند او را با ابراهیم خلیل علیه السلام محشور می‌کند، پس همچون درخشش برقی از صراط عبور می‌کند. و کسی که در برطرف کردن نیازهای مریض تلاش کند و نیاز او را برآورد، همانند روزی که از مادر متولد شده است از گناهانش پاک می‌گردد.

عرض خدا قوت و تشکر فراوان و دعای خیر و سلامتی برای کادر پزشکی و پرستاری و خدمات درمانی.

دستان خدا به همراهتان‌‌‌ای دستان سرشار از عاطفه و مهر. دعای همه دردمندان، بدرقه راهتان‌‌‌ای مجاهدان راه سلامت. خدا پشت و پناهتان ای باغبانهای گل‌های پژمُرده و شاخه‌های شکسته. نسیم رضایت خدا گوارای وجودتان‌‌‌ای جلوه های فداکاری و صبر،‌‌‌ای اسوه‌های نیکوکاری،‌‌‌ای پزشکان و پرستار ان عزیز و ارجمند...

اجرکم عندالله

لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/338

محمدمهدی مقدم

بازدید : 460
شنبه 9 اسفند 1398 زمان : 11:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راه مقدس

یا امام‌هادی ع

اگر میخواهی راه هزارساله را یک شبه طی کنی، راهش به راه این و آن رفتن نیست؛ هزار راه، بی راهنمای راه شناس الهی، بیراهه‌هایی است که جز خستگی و پوچی و ناامیدی و انحراف، ثمره‌‌‌ای ندارد. شاهراه هدایت حقه را در نهاد هدایت یافته حق و حقیقت جستجو کن؛ هدایتگرت اگر‌هادی باشد، مهدی می‌شوی... «ادامــــــــــــــه» ...

محمدمهدی مقدم

بازدید : 301
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 17:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راه مقدس

یا امام باقر ع

محمد، باقر است؛ باقرِ علوم؛ باقر حقایق حقه عالم؛ باقر قرب؛ شکافنده‌‌‌ای که پرده‌های جهالت را می‌شکافد و گشاینده‌‌‌ای که راههای وصول حق را می‌گشاید و... «ادامه مطلب» ...

گشایندۀ قربـــــــــــ

هرچیز به چیزی زینت می‌شود و آراسته تر و زیباتر می‌گردد. روز به خورشید و شب به ماه و ستاره‌ها؛ درختان به برگها و شکوفه‌ها و میوه‌ها و طبیعت به مناظر چشم نواز و دلگشا؛ خانه به محبت و آرامشِ سُکنا و خانواده به همدلی و صفا؛ دوستی به مهر و وفا و انسانیت به دردمندی انسانها؛ حقیقت طلبی به تحقیق و تمرین و تقلا و عدالت خواهی به عمل گرایی و نقد منصفانه و پرهیز از شعارزدگی و امور ظاهرگرا؛ بشر به زندگی بر مبنای فلسفه خلقت و زیستن بر طریقت کمال افزا و آدمیت به اکسیر عبودیت محض خدا و کردار صادقانه و بی ریا.

آری! برای آدم شدن باید آراسته شد. برای به چشم خدا آمدن و در چشم خدا نشستن و از چشم خدا به عالم نگریستن باید خود را زینت نمود، آن هم زیباتر از عروسی که خویش را برای رفتن به حجله داماد می‌آراید.

باید با قلبی بی نفاق به اتفاق رسید و با روحی رهائیده از کثرت در اقیانوس وحدت، غرقه شد. باید از در صلح و آشتی با خالق درآمد و از جنگ و جدال با حق و حقیقت پرهیز کرد. باید راست شد و راست گفت و به راه راستی و درستی رفت و در جایگاه کمال آراستگی و دلربایی از معبود ازلی و ابدی قرار گرفت.

راه و رسم راست قامتان همیشه تاریخ این بوده است که هماره خود را با راست کرداری، برای خداوند آراستند و به وجود اقدسش نزدیک و نزدیکتر گردیدند و از این روی، سعادت دو گیتی را دریافتند؛ که امام باقر علیه السلام فرمودند: «تَزَیَّنْ لِلّهِ بِالصِّدقِ فِی الأعمالِ» با راست کرداری، خود را برای خداوند بیارای . (بحارالأنوار، ج ۷۸ ، ص ۱۶۴)

پیشوای پنجم شیعیان و گشاینده علوم زمین و آسمان که خاتم پیامبران به جابربن عبدالله انصاری گفت تا سلام مرا به وی برسان، نقل می‌کند هنگامی‌که پیامبر(ص) به معراج رفت، خداوند به او فرمود: هیچ‌یک از بندگانم به من تقرب نجوید با عملی که نزد من محبوب‌تر باشد از آنچه بر او واجب کرده‌ام؛ و به‌درستی که به‌وسیله نافله به من تقرب می‌جوید تا آنجا که من دوستش می‌دارم و چون دوستش دارم، آنگاه گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و چشمش می‌شوم که با آن می‌بیند و زبانش می‌گردم که با آن سخن می‌گوید و دستش می‌شوم که به آن می‌گیرد. اگر بخوانَدَم، اجابتش می‌کنم و اگر خواهشی از من کند، به او می‌دهم . (کلینی، الکافی، ۱۴۰۷ ق، ج ۲ ، ص ۳۵۲)

بی تردید، مقام عبودیت و بندگی با انجام واجبات و ترک محرمات تحقق می‌یابد و موجب نزدیکی انسان به خالقش می‌شود اما حقیقت این است که انجام واجبات اگرچه موجب رهایی انسان از جهنم اعمال خویش و ورود وی به بهشت الطاف الهیست، ولی بیشک برای رسیدن به نهایت کمال و قرب الهی، کافی نمی‌باشد، بلکه انجام واجبات، شرط لازم برای عبادت حداقلی است و شرط کفایت برای عبادت حداکثری، انجام مستحبات است. انسان با انجام واجبات و ترک محرمات به قرب الهی و بهشت خداوندی دست پیدا می‌کند، ولی درجات بالاتری از قرب و کمال وجود دارد که تنها با عمل به مستحبات امکان وصول دارد.

ناگفته پیداست که عمل نمودن به مستحبات، در حکم تنقلات سفره عبودیت است و غذای اصلی این خوان سعادت، قطعا انجام واجبات و ترک محرمات است. هیچ بنده مومنی نخواهد توانست با تناول مستمر تنقلات و حاشیه‌ها، به سیری کامل رسیده و با صرف توان و وقت خود در امور استحبابی، و غفلت از جزء به جزء امور واجب، به سعادت پایدار و ابدی برسد؛ چه بسا شیطان و نفس، انسان را چنان درگیر و مشغول مستحبات نمایند، که آن را اصل پنداشته و افعال واجب را به حاشیه برده و کم اثر و حتی بی تاثیر قلمداد نماید.

چنانکه نماز جماعت بخواند و دروغ بگوید؛ چادر به سر داشته باشد و چشم چرانی کند؛ جلسات دعا و توسل بر پا نماید و اهل افترا و غیبت باشد؛ حافظ قرآن شود و تیشه به ریشه انسانیت و انسان بزند؛ شعار حق سر دهد و شعور عمل بر مدار حقیقت و عدالت نداشته باشد؛ شفع و وتر بخواند و درد و زجر بیافزاید؛ به زیارت حرم معصوم رَوَد و از عمل بر مبنای عبودیت معصوم، محروم باشد؛ پایبند فروع و ظواهر شود و تهی از اصول و بواطن گردد!

اما آنکه ضمن پایبندی مدام و همیشگی به انجام واجبات و ترک محرمات، اهل توجه به اعمال مستحبی برای کامل تر نمودن اعمال واجب خویش و همچنین جلب توجه بیشتر خالق خود است، قطعا راهی هموارتر و سریعتر به سوی قرب الهی خواهد داشت.

آن که از بهترین چیزهای خود در راه خدا انفاق می‌کند، در واقع خود را به بهترین وجه ممکن برای محبوب خویش آراسته است و یقینا در پیشگاه معبودش، دلرباتر بوده و در مقام والاتری قرار دارد.

آنکه از بهترین ساعات عمرش، بهترین هنرها و توانایی‌هایش، بهترین ظرفیتهای جسمی‌و روحی اش، بهترین داده‌های مادی و معنوی خداوندی اش در راه بهترین صاحب و حامی‌دنیا و آخرتش، هزینه می‌کند، و در این بین، هرگز از حدود روشن و معین حلال و حرام الهی تخطی ننموده و ورای خواستهای نفسانی و شیطانی، صرفا به ندای ربانی خالق و مولای خویش، لبیک می‌گوید، قطعا بهترین‌ها را در هر دو عالم، قسمت و نصیب خود نموده است.

ب ندهٔ مؤمن به وسیله انجام اوامر الهی و اموری که از سوی پروردگار، جنبه استحبابی دارد، چنان آراسته می‌گردد که به خدا تقرب پیدا می‌کند و خداوند، گوش و چشم او شده و به مقام فنای فی‌الله نائل می‌آید. مقامی‌که او را مستحق امداد همیشگی الهی و نزدیکی و قرابت مدام با خدا می‌نماید.

انسانِ آراسته به تقوای الهی، محبی است که در اثر انجام فرائض و نوافل، با محبوب خود یکی گردیده است. انسانی که در سیر و سلوک، دو مرحله اساسی «قرب فرایض» و «قرب نوافل» را پشت سر گذاشته و به فنای افعالی، صفاتی و ذاتی رسیده است.

قرب فرایض، یعنی ظرف انجام واجبات و ترک محرمات و به عبارتی ظرف تحصیل تقوی؛ و قرب نوافل، به معنی انجام مستحبات و ترک مکروهات و به عبارتی ظرف تحصیل ورع.

طی مرحله نخست، یعنی قرب فرایض در حقیقت، طی طریق در وادی عقل است و با عقلانیت و استدلال عقلی و دینی انجام می‌شود، ولی مرحله بعد، یعنی قرب نوافل، مربوط به سلوک در وادی عشق و قلب می‌باشد و البته مرحله عشق و قلب بسی فراتر و نهایی تر از مرحله عقل و وظیفه است و حکایت از معرفتی عمیق تر و پر نفوذتر و کارسازتر دارد.

با طی نمودن این مراحل، انسان به جایگاه و مقامی‌در نزد پروردگار خویش دست می‌یابد که همواره و در همه حال، مورد توجه خاصه و امداد ویژه خالق خود است. امدادی که سبب می‌شود تا بنده مومن متعبد، برای انجام هر امری، تنها و تنها به رضایت خدای خویش توجه داشته باشد و بس، و با آرامشی توأم با اطمینان قلبی، از هر عملی بر مبنای خواست نفس یا نفوس، پرهیز نماید و همه حواس و تلاش خود را معطوف به اموری سازد که با فلسفه خلقت و رضایت معبودش در هماهنگی است و جز تحقق کامل عبودیت محض، به او معنا و مفهوم دیگری نمی‌بخشد.

در چنین وضعیتی، تکیه مومنِ صادق، تنها به خداست و از هیچ چیز و هیچ کس واهمه‌‌‌ای به دل نداشته و از رأی و نظر و اراده دیگران، ترس و تردیدی به دل راه نمی‌دهد؛ چنین است که با پندارها، گفتارها و کردارهایش چنان به خداوند خویش نزدیک می‌شود که عزیز رَبِّ خود گردیده و خدا در اعضا و جوارحش جلوه نمایی می‌کند. تا آنجا که در پاسخ به دوستی خالصانه و عمل صادقانه بنده، خداوندِ بنده‌نواز نیز چنان دوستش می‌دارد که گوش او، چشم او، زبان او، و دست او می‌شود که به آن بشنود و ببیند و بگوید و به کار گیرد.

اینچنین است که می‌گوید، می‌نویسد، می‌شنود، میخواند، می‌رود، لذت می‌دهد و لذت می‌برد، عشق و آرامش می‌بخشد و عشق و آرامش می یابد، می‌بخشد و دریافت می‌کند، خرج و هزینه می‌کند و به سرمایه‌های مادی و معنوی می‌رسد، و در یک کلام، زندگی و بندگی می‌کند به خواست خدا و برای خدا و به سوی خدا... در آن حال، اگر بخوانَدَش، جز اجابت نمی‌یابد و اگر خواسته‌ای داشته باشد، جز برآورده شدن نمی‌بیند.

«یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ... رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ، ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»﴿مائده/ ۱۱۹ ﴾ راستگویان و راستان را راستی‏شان سود بخشد... خدا از آنان خشنود است و آنان نیز از او خشنودند، این است رستگارى بزرگ و سعادت پایدار.

در منطق الهی امام محمد ابن علی علیه السلام که خود با همه فضائل و مراتبش، از فرارسیدن زمان مرگ در آن هنگام بیمناک بود که در حال سرپیچی از فرمان خدا باشد، تنها کسانی، شیعه حقیقی و نجات یافته اند که در همه حال، اهل تقوا و مطیع محض اوامر خدا باشند: «ما شِیَعَتُنا إلاّ مَنِ اتَّقَی اللّهَ و أطاعَهُ» شیعه ما، تنها کسی است که تقوا پیشه و مطیع خداوند باشد . (تحف العقول، ص ۲۹۵)

بنده پاک و برگزیده‌‌‌ای که از شدت خوف و رجای به پروردگار خویش در حین نجوای عارفانه و عاشقانه با معبود و معشوق خود، صدایش به گریه بلند می‌شد و در سجده به اندازه‌‌‌ای می‌گریست که چون سر از سجود برمیداشت، جای سجده اش تر بود، شفاعت اهلبیت را تنها از آنِ بندگان راست کردار، بر شمرده و می‌فرمود: «لا تَنالُ وِلایَتُنا إلاّ بِالْعَمَلِ وَالْوَرَعِ» ولایت و شفاعت ما، فقط شامل افرادى می‌شود که اهل انجام عمل صالح و پرهیز از گناه باشند . (وسائل الشّیعه، ج11، ص196)

شکافنده حقایق حقه‌‌‌ای که آوازه ی وسعت علومش اقطار کشورهای بسیاری را پر کرده بود چنانکه لقب «باقرالعلوم» که از جانب پیامبر(ص) به وی داده شده بود تحقق عینی یافت؛ به گواه دانشمندان بزرگ هم عصرش، هرگز دانشمندان اسلامی‌را در هیچ محفل و مجمعی کوچکتر و زبونتر از محفل محمد بن علی(ع) نمی شد دید. استادانی که با همه شخصیت و مقام علمی‌شان در محضر امام محمد باقر(ع) همچون کودکی در برابر استادی عالی مقام، زانوی ادب بر زمین زده و شیفته و مجذوب کلام و شخصیت او می‌گردیدند. تا جایی که به گواه مورخان، هرگز مطلبی به ذهن کسی خطور نمی‌نمود مگر اینکه از امام باقر(ع) می‌پرسید و پاسخ سؤالاتش را از آن حضرت دریافت می‌کرد. ثبت است که محمد باقر(ع) به اندازه‌‌‌ای رموز و اسرار علوم را آشکار ساخت و حقایق و حکمتها را بیان نمود که هیچ کسی را یارای انکار آن نمی‌بود، از اینرو، به شکافنده و جمع آورنده علوم و بر فرازندۀ پرچم دانش، لقب یافت.

بیگمان این امام همام، چنین جایگاه ویژه‌‌‌ای را با خداشناسی و تسلیم راستین در برابر فرامین حضرت حق، کسب نموده است، چنانچه می‌فرمایند: «چون فرمان خدا در رسد، تسلیم چیزی هستیم که او دوست دارد‍« (بحارالانوار، 46/301)

او که پدر بزرگوارش امام زین العابدین (ع) فرزند امام حسین(ع) و مادر ارجمندش فاطمه دختر امام حسن مجتبی(ع) بود که از زنان با فضیلت و دانشمند بنی‌هاشم به حساب می‌آمد و امام صادق(ع) او را «صدیقه» لقب داده بود و می‌فرمود: در خاندان حضرت مجتبی(ع) هیچ زنی به پایۀ فضیلت او نمی‌رسید، در عبادت و یاد خدا همچون والدین خویش و حقیقتا ثمره گرانبهای وجود مقدسشان بود و با داشتن عائله‌ی سنگین، و برخورداری از زندگی ساده و متوسط، در بذل و بخشش از همگان پیشتازتر بود.

او هرگز به دنبال ذخیره سازی اموال و ثروتهای دنیایی نبود و شوق او به اطاعت و عبادت پروردگار، او را به عبد صالحی رهیده از بند دنیا و دنیائیان بدل نموده بود که می‌فرمود:

«مَثَلُ الْحَریصِ عَلَى الدُّنْیا مَثَلُ ذَرْوَهِ الْقَزِّ، کُلَّما ازْدادَتْ عَلى نَفْسِها لَفّاً کانَ أبْعَدُ مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمّاً» تمثیل افراد حریص به مال و زیورآلات دنیا همانند کِرم ابریشمى است که هر چه اطراف خود بچرخد و بیشتر فعالیّت کند و تارهاى ابریشم را به دور خود بپیچد، خارج شدنش از بین آن تارها سخت تر گردد و چه بسا غیر ممکن مى شود تا جایى که چاره اى جز مرگ نداشته باشد. ( وسائل الشّیعه: ج 11، ص 318)

محمد، باقر است؛ باقرِ علوم؛ باقر حقایق حقه عالم؛ باقر قرب؛ شکافنده‌‌‌ای که پرده‌های جهالت را می‌شکافد و گشاینده‌‌‌ای که راههای وصول حق را می‌گشاید و بازکننده‌‌‌ای که شاهراه کمال و تعالی بی افول را باز می‌کند. با شناخت او و راه و روش زندگانی اش و عمل بر مبنای اصول و چارچوب فکری و عملی اش، بیگمان می‌توان باقر شد؛ می‌توان از سیاهی جهل بیرون شد و به گشایش نور هدایت و سعادت رسید و بر قله رفیع قرب و شهود حق، آرام گرفت. میتوان چنان به صفات الهی آراسته شد که از خود به خدا رسید و در خدا، با خدا یکی شد و تنها و تنها، حق، دید و فهمید و شنفت و گفت و انجام داد...

لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/336

بازدید : 288
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:18
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راه مقدس

قانون خودم

حتما بسیار در فضای مجازی و همچنین زندگی اجتماعی به اشخاصی بر خورده اید که شعارشان این است: «تابع قانون خودم»!... «ادامه مطلب» ...

قانون خودم!

حتما بسیار در فضای مجازی و همچنین زندگی اجتماعی به اشخاصی بر خورده اید که شعارشان این است: «تابع قانون خودم»!

این عبارت را شاید بتوان کفرآمیز ترین، شرک آلود ترین و صد البته، جاهلانه ترین و غیر انسانی ترین باور دانست که یک بشر می‌تواند بدان اعتقاد داشته و بر اساس آن، عمل و زندگی نماید.

سالها پیش، وقتی اولین بار با مفهوم اومانیسم یا همان انسان محوری، آشنا شدم و درباره آن به مطالعه و تحقیق پرداختم، برایم بسیار عجیب بود که چطور یک انسان با اینهمه ضعف و ناتوانی و وابستگی، میتواند محور همه چیز قرار گرفته و صرفا بر اساس خواست نفسانی خود در تمامی‌عرصه‌ها زندگی نماید.

انسانی که آنقدر ضعیف است که خار کوچکی در پایش او را از ادامه راه رفتن باز می‌دارد؛ دردی در شکمش او را چونان ماری به دور خود می‌پیچد، رنجی در دندانش، طاقتش را طاق می‌کند؛ انسانی که اگر دفع مدفوع و ادرارش به تاخیر بیافتد و یا نتواند به درستی عملیات تخلیه را انجام دهد، زمین و زمان جلوی چشمانش تیره و تار می‌شود؛ انسانی که از آبی پست و ناچیز و بدبو خلق شده و در آخر کار، لاشه‌‌‌ای متعفن و بی چیز است؛ انسانی که قادر نیست آنچه مگس یا پشه‌‌‌ای از او ربوده است را باز ستاند؛ انسانی که هرگز نمی‌تواند مرگ را از خودش دور کند و خود را نسبت به بلایا و بیماری‌ها، مصون و محفوظ سازد؛ انسانی که اگر سلامتی اش را از او بگیرند، از هر جسم بی جانی، ناتوان تر گردیده و هر روز در مسیر فرسودگی و نابودی در حال گام برداشتن است؛ این انسان با همه توانایی‌هایی که خالقش در وجودش به ودیعه گذاشته، بدون حمایت و خواست آفریننده خویش، هیچ است و هیچ کار از او بر نمی‌آید؛ پس چگونه می‌تواند، تا این اندازه «من»، متکبر و مغرور باشد و با منیت و افتخار، صرفا خود را محور زندگی اش بداند و تابع قوانین خودش باشد!

به خاطر دارم اولین باری که در زندگی ام به فردی برخوردم که خود را لائیک و بی اعتقاد به خدا می‌دانست و در همه زمینه‌ها، صرفا بر اساس خواست دفعی و میل لحظه‌‌‌ای اش عمل می‌کرد، از او پرسیدم: کسی یا چیزی برای تو عزیز است؟ گفت آری؛ گفتم خب اگر کسی بخواهد آن چیز یا کسی که برای تو عزیز است را از تو به زور بگیرد و آنطور که خودش می‌پسندد با آن رفتار کند، نظر تو چیست؟ گفت امکان ندارد، هرگز نخواهم گذاشت!

یادم هست آن روزها خبری در رسانه‌های غربی منتشر شده بود که فردی، کودکان را از خیابان می‌دزدید و پس از سلاخی آنها، از گوشتشان، نوعی کلوچه می‌پخت و می‌خورد! وقتی پس از مدتها، شناسایی و دستگیر شد، از او پرسیدند چرا این کار را می‌کردی؟ در پاسخ فقط یک جمله گفت: چون دوست دارم و از انجام این کار، لذت فراوانی می‌برم!

همانجا، این ماجرا را برای آن فرد لائیک و آزاد از هرگونه قیدی، مطرح کردم و نظرش را جویا شدم. او به شدت ناراحت و آشفته شد. پرسیدم دلیل ناراحتی و منقلب شدن تو چیست، وقتی خودت هم معتقد به بی قیدی محض و عمل بر اساس قوانین و خواست خودت هستی! – او فرزندی نداشت – و من گفتم یک لحظه خودت را بگذار جای کسی که یکباره مطلع میشود فردی فرزندش را، عزیزش را، دوست داشتنی اش را، به خاطر آنکه هوس کلوچه گوشت بچه کرده است، ربوده و به قتل برساند و کسی هم با او کاری نداشته باشد چراکه به قانون خودش عمل کرده است! واقعا می‌شود زندگی در چنین جامعه‌‌‌ای را متصور بود!

جُدا از اینکه حقیقتا هیچ بی قیدی مطلقی را نمی توان هرگز متصور بود؛ چراکه پایبند بودن به مکاتبی چون اومانیسم، یا حتی لائیک و... خودش یعنی پذیرفتن قوانین این مکاتب؛ یعنی حتی برای لائیک بودن نیز می‌بایست به قیود و قوانینی پایبند شوی که از طرف این مکاتب تعریف و تعیین می‌شود؛ اما آیا بدون وضع و پایبندی به قوانینی که حداقل مورد تایید و مقبولیت اکثریت یک جامعه باشد، می‌شود در آن جامعه نفس کشید و در امنیت و آرامش نسبی به ادامه زندگی مشغول شد؟!

حقیقتا وقتی به کسی بر می‌خورید که فرضا حتی به یک شاخه گل، به آفتاب، به هیچ شخص و شخصیتی، به هیچ کتاب و قانونی، جز خودش و آنچه مورد پسند و نظر اوست، پایبند نیست، در اولین اصطکاک و مشکل، چه ملاک و معیاری میتوان برای حل و فصل معضل با وی داشت؟ چگونه می‌توان با او به درک مشترک و قبول شاخصی مرضی الطرفین برای حل معضلات پیش رو رسید؟!

بی جهت نیست که از قدیم گفته اند، قانون بد، بهتر از بی قانونی است! یعنی آنارشیسم و هرج و مرج ناشی از بی قانونی، پیرامون انسان را به وضعی می‌رساند که زندگی که هیچ، زنده بودن آدمی‌را با مخاطرات جدی و عمیق روبرو می‌کند.

اما در این میان، آنکه قدری اهل تفکر و اندیشه بوده و با بهره گیری از عقل معاش اندیش، در می‌یابد که زیست سالم و آرام اجتماعی، نیازمند قوانین مورد قبول اکثریت آن اجتماع است، حتما می‌پذیرد که در بسیاری از مواقع، آدمی‌برای داشتن زندگی بهتر و امن تر، می‌بایست به فراتر از نوک بینی خویش بنگرد و از خود و منیت خویش بیرون آمده و به قوانین جمع و جامعه خویش احترام بگذارد و در یک رابطه دوطرفه یا چند طرفه، تسلیم و تابع قوانینی شود که بر مبنای شاخص و محوری معیّن، به آن رسیده اند و از این روی، خود را ملزم کند تا هرگز از حدود قوانین معقول عرف خویش تجاوز ننماید.

و از این فراتر و کامل تر آنکه به مدد فطرت بیدار خویش، در پی منظور آفریدگار خود از خلقت رفته و در نهایت، با بالا رفتن از پله‌های یقین و نردبان حقیقت، فلسفه آفرینش را دریافته و عمیقا به این باور مقدس برسد که تنها راه سلامت و سعادت، عبودیت و بندگی خدا و تبعیت محض و همیشگی از قوانینی است که خودِ خالق در کتابهای راهنمایی که توسط پیامبران و رسولانش به مخلوقاتش ابلاغ نموده است، می‌باشد، نه تابع نفس و نفسانیت نفوس بودن!

حقیقتا وجودی خطرناکتر و موجودی وحشت انگیزتر از انسانی نیست که جز خود و خواست خویش، به هیچ چیز پایبند نبوده و صرفا تابع قوانین خود است!

اگر این افراد، فقط برای چند دقیقه به این بیاندیشند که آیا دوست می‌دارند که همگان، هرطور که خودشان می‌پسندند با وی رفتار کنند؛ هرجور که دلشان خواست با وی در ارتباط بوده و نسبت به حقوق وی، عمل نمایند؛ هر اندازه که خواست و توانشان بود در حق وی اجحاف و ظلم نموده و به حریم او تجاوز کنند؛ و... آیا این نوع رفتارها و اعمال، مورد پسند و رضایت و آرامش قلبی و فکری شان قرار میگیرد؟ آیا آنها را راضی و خوشحال می‌سازد؟ آیا با چنین تفکر و باوری می توان از غار تنهایی خود بیرون آمده و به حیات جمعی خویش ادامه داد؟

پاسخ روشن است؛ اگر هرکس تابع خود باشد و تنها «من» ملاک و محور درستی و غلطی آرا و افکار قرار گیرد؛ چنانچه این «من»، در قدرت مطلق باشد، نتیجه اش سیاهی و نکبت استبداد است که قطعا رفته رفته موجب افول جایگاه و در نهایت سرنگونی فرد دیکتاتور و مستبد می‌گردد؛ و اگر این «من»‌ها، از چنان سطح از قدرت برخوردار نباشند، جنگلی از منیت و خودخواهی خواهند ساخت که آتشش دامن تک تکشان را گرفته و دودش به چشم همگان رفته و خشک و تر را با هم می‌سوزاند.

عقل سلیم حکم می‌کند که اگر دین نداریم؛ اگر معتقد به وضع قوانین از سوی خالق و تسلیم محض بودن در برابر فرامین خدا نیستیم؛ اگر به قبر و قیامت و مشاهده نتایج اُخروی اعمالمان ایمان نداریم؛ لااقل آزاده باشیم و رها از خودبینی و نفسانیت، انسان باشیم و پایبند قواعد و اصول انسانیت که محوری ترین قانون انسانی این است که: «آنچه برای خود می‌پسندی برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند»

لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/335

محمدمهدی مقدم

بازدید : 416
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:18
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راه مقدس

محـمـــــــــدمـهـــــــدی مـقــــــــــدم
mohammad mahdi moghaddam

*در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

*برخیز و عزم جزم به کار صواب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن

*ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما

*حافظ

بازدید : 457
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:18
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

راه مقدس

آمنه زارع 2

تو هستی که کم نمی‌آورم، تو هستی که فراموش نمی‌کنم نفس کشیدن را، عشق را، زندگی را، بودن را؛ تو هستی که حریر نگاه مهربان و وجود گرمت را می‌پیچم به دور تنهایی‌های قلبم و دلگرم و آرام می‌شوم؛ تو هستی که... «ادامه مطلب» ...

نامه‌‌‌ای به همسرم (2)

باران من؛ برف من؛ چتر آرامش و گرمای امیدواری ام! خشک و تکیده و تنیده در پیله مرگ بودم که به لطف ایزد منان، ابر محبتت بر قلبم سایه افکند و تو در من باریدن گرفتی و مرا که به پایان رسیده بودم، آغاز نمودی و حضور سپیدت را بر لحظه‌های تیره و تارم تاباندی و سرنوشتم را از سر نوشتی.

درست پس از دوست داشتن تو بود که فهمیدم زندگی را می‌شود زندگی کرد؛ درست پس از عشق ورزیدن به تو بود که دریافتم دلربایی اندامت، زیبایی نگاهت، شیرینی خویَت، و طنین دلکش صدایت، چقدر با زیر و بم‌های ابیات سروده‌های عشقناک تاریخ، جور در می‌آید.

مگر نه آنکه خداوند حکیم در قرآن کریم می‌فرماید: «جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا»(زمر/6) و «خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا»(نساء/1) پس حیرت انگیز نیست اینکه ما تا به این اندازه به هم مانندیم و تا سر حد محو شدن در یکدیگر ممزوج گشته ایم؛ عقاید و اندیشه‌هامان، گفته‌هامان، سلیقه‌هامان، باورها و آرمانهامان، و حتی چهره‌هامان! من از بدو تولد، من از کودکی ام شبیه تو بوده ام و همزادی ام با تو بسیار عمیق و دلچسب است.

تویی که آسمان شب و روزم را منور به حضور فریبای خویش کرده ای؛ کتاب، باز می‌کنم تو را می‌بینم، گویی این پیکر توست که بر پهنه سفید کاغذها دراز کشیده است؛ حرف حرف نوشته‌های نظم و نثرم را تو مرتب نموده و پهلوی هم چیده ای؛ تویی که می‌نگاری و تویی که واسطه نگاشته هایم می‌شوی. تا جاییکه اقرار میکنم، آنکس که تو را شناخت، مرا شناخته و آنکه مرا بشناسد، تو را شنیده و دیده و لمس کرده است؛ که من توأم و تو، منی؛‌‌‌ای آنکه یکی شده با این جان و تنی...

عشق جانده و محبوب جانبخش من! عاشقانه‌هایم با تو پایانی ندارد، وقتی تو بهترین اتفاق زندگی ام هستی. وقتی که راه می‌روی و عشق میسازی و عاشقی می‌باری؛ وقتی که همراستا با «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(الرحمن/29) هر روز و هر لحظه در پی خلق حال و افعال تازه ای، و در مسیری رو به تعالی و اوج، با سبک و شیوه‌‌‌ای بدیع، تکرار می‌شوی، ولی تکراری هرگز!

زمان می‌گذرد، تو می‌گذری، زندگی با تمام فراز و نشیبش در گذر است، اما آنکه هرگز نمیتوان از او گذشت، خودِ تویی با تمام ابعاد جسمی‌و روحی ات، با تمام زنانگی‌های دوست داشتنی ات، با تمام پندارها و کردارهای اصولمند و بر مبنای حجت شرعی ات، با تمام شیرینی‌های به یاد ماندنی ات، که حلوای قندی و دلربای لوند...

گاهواره روز و شبم، آشیانه فرونشاننده رنج و تَعَبم! ازدواج با تو بزرگترین خوش شانسی زندگی ام بوده است که به عنایت خدا و اولیای الهی و وساطت فاطمه زهرا(س) در روز ولادتش، قسمت و نصیب من شده است. تو که به رسم باران، پُر از تکرار طراوتی؛ تو که به سُلک آفتاب، از میان نور در گستره حیاتم منتشر شدی؛ تو که مرا به رشته‌های ناگسستنی مهربانی مقدست گره زدی؛ تو که مرا فهمیدی و به خودم فهماندی؛ تو که پا به پای نداشته‌هایم آمدی و داشته‌هایم را فزودی و سرمایه لایزال پروردگار بر بنده فقیر و زمین گیرش شدی؛ تو که با چراغ دل دریایی ات به بام سینه طوفان زده ام آمدی و آرامش ساحل امن و امانم گردیدی؛ دوستت دارم؛ دوستت دارم و گوش شنوای حرفهایت هستم و تکیه گاه همیشگی وجودیت و موجودیتت؛ تا تو هماره بی پروا، بی آنکه بخواهی خودت را سانسور کنی، بی آنکه مجبور باشی کشش‌ها و کوششهای مشروع و معقولت را پنهان ساخته یا دفن کنی، با من و در کنار من چنان باشی که دوست میداری باشی و از من چیزهایی را بشنوی و ببینی که دوست میداری باشم...

فدای شراب بهشتی لبخندهای حیاتبخشت‌‌‌ای نادرۀ افسونگر! لبخند تو خلاصه زیبایی‌هاست؛ لبخند تو کلید شکستن قفل اندوه این روح پُر درد و عاشق است؛ لبخند تو معجزه خداست که رسول چشمهای شرربارت را به پیامبری جغرافیای قلبم مبعوث می‌کند؛ لبخند تو کاریست کارستان و جهانی است بهارستان؛ لبخند تو عطر دل انگیزترین عید است و بوی خوشِ فروردین؛ لبخند تو عاشقانه ترین رکعت نماز کائنات است در میقات تنت؛ کنار تو میشود قبله گاه نیاز را در سماع روحبخش تبسم نازت پیدا کرد.

من در صدایت، آرامش؛ در چشمهایت زندگی و در لبخندهایت تولدی هزار باره می‌یابم، بخند که خنده‌هایت، قند مکرر لحظه‌هاییست که بی تو از فرط تلخی، زهرمار بود!

قاب زرّین طاقچه زندگی ام، دلیل حال خوب بندگی ام! اینگونه که تو بذر عشق در دلم کاشته ای؛ اینگونه که تو نهال عاشقانه‌های ناب در قلبم رویانده ای؛ اینگونه که تو باغ و بستانی از بوته‌ها و اشجار عشقناک بر پهنه سینه ام باروَر کرده ای؛ گمان نمی‌کنم آدم باشی! نه عزیزم! تو بیگمان نمی‌توانی انسان باشی! تو نه آدمیزادی، نه فرشته! در خلقت تو نخی از تار و پود آفرینش زهرای اطهر است که اینچینت آمنۀ انسیۀ حوریه کرده است؛ در سرشت تو نوری است که گرم و روشن می‌سازد، هر ضمیر سرد و تاریکِ عزلت نشین را به اخگر عشقی ریشه دار و اصیل؛ آنچنانکه معاشرینت را به فکر وا میدارد که اول بار، خدا تو را از عشق و آرامش آفریده است یا عشق و آرامش را از تو!

تنها تکرار من،‌‌‌ای قشنگ ترین تکرار مکررات عالم! هرجا می‌روم با منی؛ هر جا قدم میگذارم، فکر زیبای تو آنجاست؛ به هر کوی و برزن که می‌روم عطر تنت جاریست، بوی تار تار گیسوانت جاریست، شمیم دلکش نفسهایت جاریست؛ و من همیشه، ردّ این رایحۀ جانبخش را می‌گیرم و می‌آیم، و به تو می‌رسم، و سر از بهشت در می‌آورم.

تو هستی که کم نمی‌آورم، تو هستی که فراموش نمی‌کنم نفس کشیدن را، عشق را، زندگی را، بودن را؛ تو هستی که حریر نگاه مهربان و وجود گرمت را می‌پیچم به دور تنهایی‌های قلبم و دلگرم و آرام می شوم؛ تو هستی که دلم آسمان را، پرواز را، رهایی و تعالی را لمس می‌کند؛ تو هستی که هستی برایم معنایی لطیف تر و مفهومی‌وسیع تر یافته است؛ تو هستی که جان میگیرم و می تپم، تو هستی که نبضم با تو یکی شده و در کنارت تماشایی میشود، لحظه‌هایی که با عشق خدمت به مولایمان مهدی فاطمه(عج) در مسیر فلسفه خلقتمان سپری می‌گردد؛ ممنون که هستی، ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﺵ همسرم، آمنه جانم ...

لینک مطلب:

http://rahemoghaddas.blog.ir/post/333

ماشاءالله لا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم

الحمدلله رب العالمین

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم وأحشرنا معهم و العن اعدائهم اجمعین

محمدمهدی مقدم

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 29
  • بازدید کننده امروز : 29
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 61
  • بازدید ماه : 63
  • بازدید سال : 2024
  • بازدید کلی : 9072
  • کدهای اختصاصی